1- فرم، حقیقت (و ماهیت) همه پدیدارهای این عالم است. واصل تشکیل دهنده «ایده».
2- هنر در قلمرو حس و محسوسات است، و در حیطه فرم. هر نسبتی با هنر، نسبتی از(و با) فرم است. هنر، فرم است و فرم، که حس برمی سازد.
3- فرم، بیانگر و هم طنین آن حسی است که در روند خلق، به خالق اثر دست می دهد.
4- تجربه شخصی هنرمند از حسی جزیی -و خاص- نقطه عزیمت هر آفرینش هنری است.
5- فرم دلالت بر معنا ومفهوم ندارد، دلالت بر حس خاص دارد و بر تداوم، منطق و مفاهیم حسی برآمده از آن.
6- در هنر، معانی و مفاهیم (حتی ایده ها) به نمودها (و حس ه) بدل می شوند. هنر، غرق در حسیات است.
7- اصالت و ارزش واقعی یک اثر هنری، نه در ایده، موضوع، داستان، تم (بزرگ، کوچک؛ مهم، غیر مهم؛ ارزشی، بی ارزش، معنا، محتوا و مفهوم) که در نحوه بیان آن است: در «چگونه» گفتن، نه در «چه» گفتن. هنر، نه «چه» ، که «چگونه» (فرم) است. چه در چگونه میزانفرم یافته، مستحیل می شود.
8- راز نهفته هنر و معمای آن، تماما در مختصات فرمال اثر هنری است.
9- فرم، ابژه بیانگری حس ها و حسیات است. حس انسانی ناشی از فرم، متعین است و یکه و زنده؛ نه پیشینی.
10- حسی که ایجاد شور و اشتیاق کند، بارها و بارها به یاد آورده شود، تنها واقعیت بدرد بخور در عرصه هنر است.
11- هنرمند فقط به حسها و تاثرات اتکا دارد و اجازه میدهد حسها، رویدادها را موجب شوند نه برعکس.
12- هنرمند فکر نمی کند، حس می کند.عقل او دستیار حس اوست. عقل در دل آمده.
13- این حسها که از مواجهه (و سرپیچی) هنرمند با واقعیت ناشی شده، از واقعیت روانی (امر واقع) او برمی خیزد، که از پس رنج و اضطرابش ناگزیر به برونریزی شده، بر لبه تجربه ادراک حسی قرار دارد. حس های هنرمند میزانفرم می گیرد و به اثر هنری بدل می شود. مخاطب نیز با میانجی فرم اثر است که آن حس ها را دریافت و تجربه می کند. و از این راه، تجربه های ناکرده حسی خود را با آثار هنری پر می کند.
14- هنرمند بزرگ امکان می دهد مخاطب، دل و جان را در اثرش تجربه کند؛ تازگی، طراوت و خود انگیختگی را. و همه را از ( و با) فرم اثر.
15- فرم، تناسب، انسجام، هارمونی، وضوح، ظرافت و تمامیت است و انرژی زا. فرم، تناسبی بهینه است. و درک حسی اندازه ها در اثر.
16- فرم، تشکیل دهنده مجموعه روابط درونی اجزای اثر است. تمام جزییات از آن فرم است. و هنر یعنی جزییات؛ ارتباط، پیوند ارگانیک و تبدیلشان به یک کل واحد منسجم.
۱۷- فرم ایستا نیست، یک پویش است. فرم، زنده است، آزاد و خود مختار؛ و محمل تضاد. فرم، تعیینی سمعی، بصری (و تجسمی) دارد.
18- سیر فرم به ابژکتیویته است. سوبژکتیویته نیز از پس ابژکتیویته برمیخیزد.
19- نیروی اسرارامیز فرم دادن به ایده ای خام (و خاص) و حسی معین، « سرکوب ها» را از ذهن و جان هنرمند برمی گیرد.این فقط فرم است که امکان پس زدن (و راندن) و خنثی کردن و التیام آسیب ها (تروماها) و سرکوب های روانی را دارد؛ و امکان برآوردن میل آرزومندانه هنرمند و همچنین مخاطب هنر را.
20- تنها سپر هنرمند برای دفاع از خویش در مواجهه با جهان و اصل واقعیت و گذار به اصل لذت، فرم است. «هنر- انسان» پادزهر واقعیت است و برساختن واقعیتی دیگر. واقعیتی انسانی در مقابل واقعیت. تنها «هنر - انسان» پاسخ امر واقع هنرمند است.
21- فرم است که لذت از اثر هنری را برای مولف و نیز مخاطب موجب می شود و سرخوشی ناخوداگاه به بار می آورد. فرم، شعله ور شدن و شعله ور کردن لذت در سوژه هنرمند و همچنین در سوژه مخاطب است. پالایش و والایش یکسره از فرم اثر هنری است.
22- فرمهای آثار هنری، نامحدود و بی پایانند. اما همه شان از طریق همان حس یکه و حس های متفاوت و حتی متضاد همزمان دیزالو شده انسانی، به همان عالم شعف و وجد راه می برند.
23- هنر، از دل فرم های ناخالص برمی آید. خلوص بخشیدن ناخالصی های فرم برای رویت پذیری است که اثر هنری را برمی سازد.
24- هنر، از طریق افزودن نیست؛ از طریق کاستن است.
25- ناخالصیهای اولیۀ فرم، تکنیک است. فرم با تکنیک ممزوج است. تکنیک، ابزار بیان (و ظهور) فرم است؛ رویۀ ظاهری (بیرونی) و ظرف آن. ظرفی که اما با مظروفش همواره در تضاد (و اتحاد) است. تکنیک رویه و سطحی رام نیست، مقاوم است: مقاومتی خودآگاه در مقابل ناخودآگاه.
26- تکنیک فقط میتواند احساس تولید کند، که عام و مشترک است بین همۀ مخاطبان اثر. احساس برخلاف حس که کنش است، واکنش است. تکنیک برخلاف فرم، هرگز نه رها است و نه امکان رسیدن به حس را دارد.
27- فرم، رها است و پوینده اما ناگزیر است برای بیان و رویتپذیری از لباس خودآگاهی (تکنیک) استفاده کند. تکنیک اما مدام سعی دارد فرم را حذف یا پس براند و خود را به رخ کشیده بر اثر حاکم شود. اگر تکنیک اثری را به کنترل و هژمونی خود در آورد، اثر بیجان و بیحس میشود و احساس و هیجان برآمده از تکنیک جولان میدهد و حکومت میکند.
28- اثر تکنیکی خوب حداکثر میتواند سرگرم کننده باشد اما همچون همۀ شیهای بیجان فقط «شکل(shape)» دارد نه فرم. تکنیک هرگز خودبه خود به فرم نمیرسد.
29- تکنیک اگر کاملا فراگرفته نشود، گذار از آن و رسیدن به فرم ناممکن میشود.
30- تکنیک امری آموختنی (خودآگاه) است. فرم، امری زیستنی (ناخودآگاه). تکیک، تکنیسین میسازد؛ فرم، هنرمند.
31- فرم، اغلب از پس احساس که سرگرم میکند، به ظهور رسیده و حس برمیسازد. همچنان که هنر اساسا از پس جذابیت و سرگرم ساختن مخاطب عام ظاهر میشود. مخاطب خاص اهل فرم نیز از پس مخاطب عام زاده میشود، نه مستقل.
32- فرم پس از هستییابی و قوام در ناخودآگاه، در خودآگاه، تکنیک به آن افزوده شده، وَرز داده میشود و تراش میخورد تا ظرف، مناسب فرم شود.
33- تکنیک جسم اثر هنری است و فرم جان آن.
34- فرم هنری هم فردی است، هم انسانی. اثر هنری نیز همچون کاری دستساز (انسانی) است.
|