دولت بهار - محمدحسین حیدری/ به گمانم دیگر وقت آن رسیده که هم یک بار برای همیشه «تتلو» را به درستی فهمید و هم با رگبار جزییات، آتش گشود به روی اذهان راحتطلب و جماعتی که تتلو را هم مثل سایر پدیدههای مهم در کلیشههایی الکن و ایستا خلاصه میکنند.
چرا مدعی هستم که وقتش رسیده؟! این سوال اگر در ذهن کسی پیدا شود، معنایش این است که او سرشاخ شدن «هیچکس» و «تتلو» را هم درست نفهمیده و از کنار این حادثه هم مثل یک کلیشه عادی و جنجال مرسوم عبور کرده.
گلاویز شدن «هیچکس» و «تتلو» را هرگز نمیتوان به سنت «دیس» و «دیس بک» و کلکلهای رایج در عالم رپ و هیپ هاپ تقلیل داد که هر هفته دهها موردِ بیاهمیتی، نازل و تکراری آن در میان جامعه رپکُنها قابل مشاهده است. داستان اصلا چیز دیگری است ... .
مساله این است که با تداوم بنبستِ سیاست، جریان تحول و دگرگونی به بنبست نمیرسد و درجا نمیزند، بلکه در عوض، دورافتادهترین مناطق محروم از سیاست را با همه جزئیات به مستخدم امر سیاسی و مجرای تحقق آن تبدیل میکند و از خودش بنبست میشکند. اینگونه است که یکهو در رپ شکوفه میزند، در فرهنگ شاخه میدهد و در دیارِ معنا، جنگل میشود.
در واقع «امر سیاسی» به مثابه اتمسفر ستیز و کشمکش میان «واقعیت» و «حقیقت» و نیز بستر صفآرایی «وضع موعود» در برابر «وضع موجود»، چنانچه در خاستگاه طبیعی و وطن خود به طور تدریجی یا دفعی سرکوب شود، زمینهای مساعد دیگری را جهتِ بازتولید نزاع و رقم زدن امتداد برای جریان تحول انتخاب میکند و میسازد؛ به صورت تدریجی یا دفعی.
امر سیاسی در حوزههای «غیر سیاسی» با بهرهگیری از فرصت فقدان موانع متعدد نظارتی و حساسیتهای امنیتی، آنقدر خود را بازتولید میکند و رادیکال میشود و انرژی میاندوزد که در رجعت دوباره به سیاست، بنبست را درجا بشکند و تحول نهایی را رقم بزند.
اینکه امرِ سرکوب شده سیاسی، چه سرزمینی را به مثابه تبعیدگاه برمیگزیند، طبیعتا به ویژگیها و خصلتهای بومی جوامع و حاکمیتها مربوط است. اما یقینا جغرافیای تبعید، نزدیکترین و مستعدترین محیط خواهد بود به خاستگاه نخستین، هم از حیث قابلیتهای ذاتی و هم از ناحیه منابع انسانی به مثابه سربازان ستیز.
رپ و موسیقی زیرزمینی، صحن و سرایی است که این روزها به عنوان محل حلول امر سیاسی و کشمکش بر سر معنا توجهات را بیش از همیشه به خود جلب کرده و متمایز شده. رویارویی اخیر اگر میان «سروش لشکری» و «امیرحسین مقصودلو» رخ میداد، شاید میشد آن را دعوای گنگسترهای رپ نامید. اما در این میزانسن، فردیت و شخصیت هنری این دو «رپکُن» با یکدیگر سرشاخ نشدند، بلکه هیچکس و تتلو به مثابله دو پدیده سیاسی-اجتماعی و دو قله قرینه در موسیقیِ آندرگرند با همه توان و ظرفیت توی گود رفتند و گلاویز شدند. بسیار معنادار است که «هیچکس» و «تتلو» هر دو در تبعید زیست میکنند، و امر تبعید شده سیاسی هم از قضا موزیسینهای تبعیدی را برای حلول برگزیده.
رپ و هیپهاپ در مبداء هم به عنوان یکی از مردمیترین و ارزانترین گونههای موسیقی شناخته میشود و در یک کلام «صدای خیابان» است. ایرانیزاسیون رپ و تولد «رپفارسی» موجب شده که این گونه از موسیقی منابع انسانیاش را اساسا از «جنوبشهر» (در معنای غیرجغرافیاییاش) صید کند و امروز هم مهمترین ستارگان رپفارسی، جنوبشهریترینهایشان هستند. اکنون روشن است که تبلور امر سیاسی و نزاعِ معنا از چه رو در محیط رپ تا این اندازه صریح و ملموس است. در این معنا موسیقی ما به مراتب از سیاست ما، سیاسیتر و انقلابیتر است.
باید همینجا روشن کنیم که سخن گفتن از «تتلو» و «هیچکس»، با صحبت کردن از «مقصودلو» و «لشکری» متفاوت است. «هیچکس» و «تتلو» به عنوان «سرآمدانِ زیرزمین» و «قرائن متقابل» در موسیقی رپ با ایجاد «حداکثر تمایز ممکن» در «حداکثر وجوه قابل شناسایی»، میان خودشان و دیگر اصحاب رپ، حائز نمادینترین ویژگیهای محتوایی، شخصیتی و هنری شدهاند، به گونهای که کل نزاع موجود در موسیقی زیرزمینی را با دقت قابل قبول میتوان با بررسی نبرد میان این دو پدیده روایت کرد.
«تتلو» و «هیچکس» در کنار تفاوتهای از زمین تا آسمانی که آنها را به تضاد و ستیز کشانده، حاوی شباهتهای بسیار مهم و تعیین کنندهای هستند. به عنوان مثال این دو دوشادوش یکدیگر در حال تشریح و توضیح یک وضعیت هستند. با این تفاوت که تتلو در همان نقطهای که هیچکس از آن استارت زده، متوقف شده و ته گرفته؛ یعنی «واقعیت» و «وضع موجود».
تنها پاسخ واجد معنا و دارای ارزش تحلیل از جانب تتلو پس از بسته شدن صفحه اینستاگرامش، آهنگ «حرمسرا»ست که خلاصهاش میشود این: «من واقعیت و تجسم وضعِ موجودم اما وقتی به رویتان میآورم، تُرش میکنید.»
«تتلو» و «هیچکس» هر دو، کارهایی را دارند که در انجام دادنشان مشترک هستند؛ هر دو به روش خود نشان میدهند که «واقعیت» چقدر بد است و «وضع موجود» دقیقا چه چیزی است. با این تفاوت که «تتلو»، خودش را تسلیم «واقعیت» کرده و مبدل شده به «تجسم وضع موجود». او اجازه داده تا فساد و ابتذالِ واقعیت، کما هو حقه در هنرش به کمال برسد و متبلور شود. مسلما تجربه یک کودکی تلخ و دشوار در ناتوانی او از مقاومت در برابر «مسخ به واقعیت» بسیار موثر است.
در مقابل، «هیچکس» صرفا تا اندازهای از «قدرتش در نشان دادنِ تا چه اندازه بد بودنِ اوضاع» استفاده میکند که بتواند راه، دوا و حتی چگونگی مبارزه را به همراه جزییات قابل توجه نشان دهد. تتلو انتخاب کرده (یا انتخاب شده از سوی محیط؟) تا تجسم «واقعیت» و «وضعیت موجود» باشد و در عوض، «هیچکس» معماری است که از چهارپایی به نام وضع موجود کار میکشد، فقط برای اینکه «مسیر» و «فردا» را بسازد.
مبارزه آن چیزی است که در آثار و دواعی «هیچکس» و «تتلو» بسیار تکرار میشود. آیا مبارزه هم وجه مشترک دیگری است میان «تتلو» و «هیچکس»؟! پاسخ مثبت است اما با این توضیح که هر کدام از آنها گونهای از مبارزه را نمایندگی میکنند؛ مبارزه غریزی و مبارزه عقلانی. تتلو «غریزه مبارزه» است و هیچکس «مبارزه عقلانی».
تتلو و هیچکس هر دو وضعیت و جهانی را روایت میکنند که در آن همه مبارزه میکنند یا دست کم همه تصور میکنند که مبارزه میکنند؛ روندی که باعث میشود درنهایت همه «مبارزه شوند». بله، حتی «تتلو» هم مبارزه میکند و از یک منظر چندان مهم نیست که چگونه و با چه چیزی. «ستیز» از برجستهترین واقعیات عصر است و در پی آن «ابُهت تبعید» در رتبه بعدی قرار دارد.
هیچکس یعنی «با کمترین نور ممکن زندگی کن و تا انفجارِ نور، مبارزه شو». فرقی نمیکند که «هیچکس» چه بگوید، هرچه بگوید همین را گفته. تتلو در مقابل میگوید: «در تاریکی، تسلیم شب شو» اما در واقع این پیام را غالبا به طور غریزی و به درستی کدگذاری میکند: «واقعیت منم و گریز از من، فرار از واقعیت است».
این مساله که تقریبا دیگر جایی برای خالکوبی روی صورت و جسم «تتلو» باقی نمانده، چه چیزی را توضیح میدهد؟! چرا فشردهترین نقشها روی سر و صورت او به عنوان حساسترین و مهمترین رکن بدن حجاری شده؟! آیا این مساله نشاندهنده عمق و شدت پیشرفت «مسخ به وضع موجود» و «تسلیم در برابر واقعیت» نیست؟! و آیا خبر نمیدهد از این که برای تتلو دیگر ظرفیت چندانی باقی نمانده تا واقعیت بیشتری را مصرف کند؟!
آیا «تتلو» دماسنج واقعیت است و تا بینهایت میتواند دمای وضع موجود را ترجمه کند یا اینکه نه، واقعیت میتواند از «تتلو» هم بدتر باشد، دماسنجش را به فرجام برساند و از او عبور کند؟! در مقابل، ۰۲۱ (پیش شماره تهران) به عنوان تنها خالکوبی هیچکس از روی سینهاش دارد محو میشود.
پس از فراخوان «هیچکس» و غیرتورزی او در دفاع از ناموس و مرزهای اخلاق، «تتلو» و «تتلیتیها» برای رساندن فالوورهای هیچکس به رقم ۲ میلیون فراخوان دادند. حاضر جوابیشان در تحقیر هیچکس خلاقانه بود اما به عنوان یک هدفگذاری کاملا ناشیانه عمل کردند. در نتیجه برای چندمین بار «هیچکس» و «قبیله ملتفت» صفحه «تتلو» را بستند و مچ «تتلیتیها» را خواباندند، هرچند خودشان میدانستند که «تتلو» به زودی دوباره بازمیگردد تا یک قدم دیگر به فرجام نزدیک شود.
دیگر مساله مهم در فهم تتلو و سپس درک نزاع «تتلو - هیچکس» پیدا کردن توضیح به دردبخور برای حجم گسترده مخاطبان تتلوست. در این میان رقم فالوورها میتواند قابل اتکا باشد، مشروط به اینکه صرفا به عنوان شاخصِ و نماگرِ «قابلیت جلب توجه کنندگی سوژه» به حساب آید و از مفاهیمی چون «حقانیت»، «اثرگذاری» و «تعیین کنندگی» کاملا تفکیک شود.
از فالوورهای ۴ میلیونی تتلو در یک نگاه حداقلی، دستکم میشود این را فهمید که در مقطع کنونی بخش قابل توجهی از جامعه ایرانی و حتی جامعه جهانی برای برقرار کردن نسبت با واقعیت و وضع موجود، نیازمند امثال تتلو هستند. این بدین معناست که «پدیده تتلو» اتفاقا برساخته «تتلیتیها» (برقرار کنندگان نسبت با واقعیت از طریق واسطهای چون هنرِ ابتذال) است. در این صورت «تتلو» یک نیاز طبیعی است که بخشی از جامعه خودش متولی زنده و روی بورس نگهداشتن آن است. همچنان که به طور پیشفرض، نیاز به التفات، برسازنده دارودسته «ملتفت» فرض میشود.
از روی این کمیت اعجاب انگیز میتوان واقعیتهایی به مراتب تلختر را هم فهمید. «تتلو» در حرمسرا درباره کودکی تلخ و زجرآورش احتمالا هیچ حرفی را ناگفته باقی نگذاشته؛ اعتیاد پدر، فقر، نظر داشتن عموی هیز به مادر پس از گم و گور شدن پدر، کُلفَتی مادر و ... .
با نگاه به کمیت و کیفیت همذاتپنداران با تتلو میتوان فهمید که شمار افراد مبتلا به دُزهای مختلفی از این کودکی تلخ، تا چه اندازه در میان جامعه وسیع است و ارکان خانواده ایرانی تا چه اندازه دچار زوال و تهدید شده.
باز هم میتوان از چند و چون فالوورهای تتلو نتایج مهم استخراج کرد. چرا برای تتلو هیچ اهمیتی ندارد که صفحهای با ۴ میلیون فالوور را از دست بدهد؟! و چرا صفحات او هر بار پس از حذف شدن، بلافاصله با سرعتی سرسامآور احیا میشوند و رکوردهای اینستاگرام را میشکنند؟! سرعت احیاء صفحات تتلو چه واقعیتی را توضیح میدهد؟!
گفته شد که بخشی از جامعه متولی حیات تتلو است و تتلو هم میداند و به خوبی از آن بهره میگیرد. اما درباره این سرعت چه توضیحی وجود دارد؟! این چیزی است که احتمالا خود تتلو هم نمیداند. سرعت احیاء تتلو میتواند نمادی باشد از تمایل بخش مهمی از جامعه ایرانی به تماشای سرنوشت و فرجام تتلو. این سرعت باور نکردنی به ما میگوید که هم تتلیتیها و هم غیرتتلیتیها رقم خوردن فرجام تتلو و لحظه به سرانجام رسیدن او را بسیار نزدیک میدانند، ولو اینکه نسبت به این قضاوتشان، خودآگاهی نداشته باشند.
چرا فرجام تتلو تا این حد نزدیک به نظر میرسد که هیچ کس از او چشم برندارد، حتی خودِ «هیچکس»؟! شاید چون تتلو در حال پیمودن مسیری است که تا امروز احدی پا در آن نگذاشته (آن هم با این سطح از شهرت) و از قضا به خاطر خطراتش بسیار هیجان انگیز، منحصر به فرد، بکر و جذاب است. انگار که هر آن، ممکن است «واقعیت» تمام شود و متاعی برای مصرف تتلو باقی نماند یا اینکه تتلو واقعیت را «اوردوز» (بیشمصرفی) کند.
تتلو، «سرانجام» دارد و «هیچکس»، مقصد. سرانجامِ تتلو «مماس به اکنون» است و مقصدِ هیچکس اگرچه در دسترس اما «نه به این نزدیکی یا نه به این نزدیکیها». به همین خاطر مردم «هیچکس» را سر حوصله میفهمند و دنبال میکنند و عجلهای در مواجهه با او ندارند.
رقم خوردنِ «سرانجامِ تتلو» به مثابه «واقعیت» و «وضع موجود» (که چگونگی و هیاتش بر خلاف زمانِ تقریبی و جنسش غیرقابل پیش بین است) به معنای «تحققِ هیچکس» به مثابه «حقیقت» و «وضع موعود» و نیز تبلور امر سیاسی است.
با رقم خوردن «سرانجام تتلو»، جامعه تازه آنطور که باید، به «هیچکس» میرسد. از این جهت «هیچکس» خیلی به «تتلو» احتیاج دارد، اما تتلو به هیچکس محتاج نیست مگر خداوند که او را از «فرجام» نجات دهد.
تتلو آنقدر نمادین است و برخوردار از عمق اجتماعی که به مثابه یک ضربالمثل یا برچسب پرکاربرد در کلام توده و نخبه برای انتقال یک معنای فشرده به مصرف میرسد. زیاد میشنویم که فیالمثل «فلانی تتلوی محل است» یا «بهمانی تتلوی نظام است» و ... . ما در زندگی روزمره و حتی محیط نخبگانی سیاست، با دیالوگهایی از این دست به کرات روبهرو هستیم.
«تتلو» و «هیچکس» هر دو یک «آموزه» مهم را به اثبات میرسانند. آنها به همه ثابت میکنند که برای تبدیل شدن به عامل موثر، درجه یک و تعیینکننده در هر ساحتی، کافی است که انسان هرچه بیشتر «خودش» باشد، حتی اگر «خودش»، تتلو باشد.
دستیابی به این قابلیت از طریق «خودشدن» برای همه ساکنان زمین مقدور است، با این وجود نزدیکترینها به خود، اقلیتی مطلقاند، مثل عدد هنرمندان در برابر شمار بشر. پس به آحاد این اقلیت فارغ از «هیچکس» یا «تتلو» بودنشان، یک ستاره تعلق میگیرد. نظم جهان را خودشدگیِ این اقلیت و نزاع جناحهای داخلیاش (رعایای واقعیت و کارگران حقیقت) عوض میکند و سپس افواج مردم در آن داخل میشوند.
«هیچکس» و «تتلو» هر دو محصول استیلای ممیزی، ارزشگذاری سلیقهای و هنجارزدگی سیاستگذاران در عرصه فرهنگ هستند. هر دو اگرچه پشت سد ممیزی ماندند اما هیچکس از سانسور ارشاد، قاطعیت را آموخت و امکان تسلیم در برابر هیولای واقعیت را در وجودش ممیزی کرد. در عوض تتلو همه زیباییهایش را به نفع «مسخ مطلق» ممیزی کرد، به جز آنچه از هنر در ذات داشت.
در این قصه همه چیز به دقت سرجای خودش قرار دارد، حتی تاهل قهرمان و تجرد ضدقهرمان. «هیچکس» متاهل است و مزدوج اما «تتلو» نیازی به تاهل ندارد، چون خودش کافی است و امکانی برای تکامل و نیازی برای امتدادش وجود ندارد. در نتیجه برای همخوابی با «نیوفیسهای ۱۵ ساله» آگهی میدهد. حاصل تجاوزش به مرزهای واقعیت، البته دریدن پهلوی سکسیسم است. هیچکس اما اهل «مکث» است و میگوید زن را باید «تنفس» کرد.
«هیچکس» فمینیست نیست چون آدمی با این ریخت و هیبت و ابعاد، بخواهد هم نمیتواند فمینیست باشد، اما مرامی و گذری برای فمینیسم هم عندالزوم قمه میزند. «هیچکس» با «آزاده» میشود «ابرو به بالا» و کرکره تتلو را -ولو موقت- پایین میکشد اما «تتلو» با «نیوفیسهای ۱۵ ساله» میشود «حد فاصل ناف تا پایین تنه».
تتلو «هنرِ ابتذال» است و هیچکس «هنر-انسان». باید اذعان کرد که حضور هنر در هردو طرف منازعه، تعیین کننده و غیرقابل چشمپوشی است. موافق هستید که به یک معنا ما رایت الا جمیلا؟!
«هیچکس» و «تتلو» اگرچه محصول حداقلهایِ زندگی هستند اما «هیچکس» با حداقلها، جریان ساخته و «تتلو» با حداقلها، حداکثر تنهایی را رقم زده. «هیچکس»، تنها نیست اما «تتلو» در میان میلیونها «تتلیتی» هم به شدت احساس تنهایی میکند، اصلا انگار که با خدا مسابقه گذاشته در تنهایی.
«هیچکس» پدر رپفارسی است و حتی بر گردن «تتلو» هم حق دارد اما «تتلو» عقیم و تنهاست و بدون دنباله در هنر. تتلو دوست دارد تنهاییاش را به عنوان حجت حقانیتش جا بیاندازد، اما تنهایی «تتلو» فقط حجت نزدیکی «فرجام تتلو»ست.
تتلو قطعا ابلیس نیست، اما در تحلیل نهایی خروجی او ثابت میکند که گزاره بازی کردن شیطان در زمین خدا و انسان در عصر حاضر، یک چیز شعاری و ذهنی نیست.
در زد و خوردها و کلکلهای هیپهاپی، هیچکس پیرکس نامیده میشود، یعنی حتی مخالفان هم وقتی لقبی برایش میسازند به نیت تحقیر، ناخودآگاه معترفند به پیری و لاجرم پختگیاش. لقب اما آن چیزی است که برای تتلو نمیسازند، تتلو، خود معنای جدید و مدرنی است که مقصودلو به ابتذال بخشیده.
«هیچکس» بعضا تجربه میکند اما «تتلو» غالبا تجربه میشود. «هیچکس» الگوست و «تتلو» درس عبرت؛ برای حکومت، جامعه، خودش و شاید خلقت. تتلووارگی از جهاتی به مراتب دشوارتر است تا «مَنزُدایی» از روح و نیست شدن چون «هیچکس».
بر خلاف تصورات اتفاقا «هیچکس» تابوست، چون اصولا به جز «مبارزه برای انسان شدن (یا ماندن)» قبحی برای زدودن و تابویی برای شکستن وجود ندارد. «تتلو» اما تابوت است.
تتلو، قرارِ مشترک تتلیتیهای پراکنده است و هیچکس بیقراریِ مشترک یک مشت سرباز وظیفه در شهرک شرق. «هیچکس» مجازات است اما «تتلو» از محالات. «تتلو» آژیر ممتدی است که گاها از برق کشیده میشود و «هیچکس» سکوتی مستمر که هر از گاهی خراش برمیدارد.
بدترین اشتباه در قبال «تتلو»، برگزیدن رویکرد هنجاری و ارزشگذارانه به جای ارائه تحلیل انتقادی و دینامیک است و بزرگترین ظلم به «هیچکس»، تقلیل دادنش به پدر رپفارسی.
تفاوت «هیچکس» با «تتلو»، تفاوت «برنده آینده» با «بازندهی همیشه» است. این را از مقایسه رفتار انتخاباتی این دو نیز میتوان فهمید. «گزینه هیچکس» رئیسجمهور شد و «گزینه تتلو» انتخابات را باخت. «گزینه هیچکس» در انتخابات ریاست جمهوری، امروز بر خلاف خودِ «هیچکس» در موسیقی، هیچ آینده سیاسی ندارد و «گزینه تتلو» در انتخابات، اگرچه رقابت را واگذار کرد اما احیا شد و هنوز دارای آینده سیاسی است، با این وجود از این احیاء و «آیندهمندی»، چیزی گیر تتلویی که خودش را در دقیقه ۹۰ به فرودگاه رساند، نیامده جز دریغ و افسوس.
بر این اساس «تتلو» بَدمنی است که میشود برایش «متاسف» بود اما دشوار است که از او، فقط متنفر بود چون تبهکاریهای «جوکر جماعت» خودبنیاد و از سر پلیدی نیست یا فقط به خاطر این جنس دلایل نیست. اگر قرار بر محاکمه تتلو باشد، جامعه و دولت متهمان ردیف اول هستند و سپس نوبت به او میرسد. «تتلو» با همه آسیبهایی که میزند در تحلیل نهایی خدمات مهمی را هم ارائه میکند، ولو به صورت غریزی و ناخودآگاه.
«بتمن - جوکر» یک سیکل تکراری و معیوب است اما «هیچکس - تتلو» یک سانتریفیوژِ بومی است که انفجارش، نیروگاه را دود میکند و چشم ۸۰ میلیون ایرانی را به خود میدوزد. به همین خاطر است که کلاهبردارِ نامرد و نقابداری ناشی چون شاهین نجفی ناگهان متوجه میشود علیرغم همه خیانتهایی که به «آینده» روا داشته، باز هم نمیتواند بازیگر دست اول باشد، بنجل و دست چندم است، به دریوزگی میافتد، زبان موسیقی و هنر را کنار میگذارد، به منبر میرود و خطابه سر میدهد تا بلکه به عنوان سیاهی لشگر از تتلو آویزان شود و در این نبرد نقشی فرعی سهمش شود.
مشکل مهم سیکل «بتمن - جوکر» اتفاقا از بتمن نشات میگیرد و به همین خاطر به «تتلو» دست نباید زد. در عوض، «هیچکس» به جای بتمن، از جنوبیترین کرانههای عدالتخواهی و پهلوانی خروج کرده و هیچ نسبتی هم با الیگارشی حاکم و طبقه ممتاز و اریستوکراتهای مسلط بر هنر و فرهنگ ندارد. «هیچکس» آمده تا مردم را نجات دهد، نه وضع موجود را، اما در کورس انهدام هم نمیافتد.
نکته مهم این است که در مختصات رپ، فقط هیچکس واجد مایههای جنوبشهری و خصلتهای عیاری، پهلوانی و قلندرمآبی نیست.
اتفاقا «بدمن» قصه هم صاحب زمینههایی از لوطیگری، مرام و معرفت است و به همین خاطر دوستداشتنیتر از «جوکر». این یعنی بر خلاف «گاتهام شمالی»، این «تهران جنوبی» است که در رپفارسی و موسیقی زیرزمینی، گودمن و بدمن قصه را تعیین میکند و همه در زمین مردم توپ میزنند.
«هیچکس» و «تتلو» دو قرینه در مختصات رپ هستند اما در هر دستگاه مختصاتی که برویم و ذرهبین بیاندازیم (از دیگر زیر مجموعهها و گونههای موسیقی گرفته تا دستگاههای مختصاتی کلانتری چون هنر/فرهنگ، دین، سیاست و ...) اگرچه با اسامی متفاوتی روبهرو میشویم اما نقشها و نسبتها تقریبا همین است، البته نه به این سادگی و شفافیت که هم «هیچکس» و هم «تتلو» را بشود شناخت و کالبد شکافت و مقایسه کرد.
در واقع ذات رپ به عنوان شفافترین، ارزانترین و مردمیترین گونهی جهانی شدهی موسیقی، کار را ساده کرده و در نتیجه با مدد گرفتن از «تتلو» و «هیچکس» به مثابه دو کاراکتر «شناسا» و «نمادین» و دو دالِّ منحصر به فرد، نسبتهای دشوار و غریب در نزاع معنا قابل توضیح میشوند.
در سایر دستگاههای مختصاتی، هیچکس را همیشه راحتتر از تتلو میشود پیدا کرد. پیدا کردن «تتلو» و حتی «تتلیتیسم» ساده نیست چون مرزهای ابتذال در دیگر عوالم و دستگاهها به اندازه موسیقی و آن هم موسیقی زیرزمینی و رپ، فراخ، بیانتها و ملموس نیست. به عنوان مثال پیدا کردن کاراکتر «هیچکس» در سیاست شاید چندان دشوار نباشد اما از بابت تتلووارگی به این سادگیها نمیشود روی کسی انگشت گذاشت. اما چرا؟!
«هیچکس» شجاع است و فاقد ضعفهای کشنده و حیثیتی. درنتیجه ضرورتی نمیبیند که برای به ظهور رسیدن همه تلاش و هنرش را به خرج ندهد. اما برای «تتلووارگی» باید ننگ زیادی را آن هم بر خلاف فطرت به جان خرید. در نتیجه در سایر دستگاههای مختصاتی ما با تقسیم سهم تتلیتیسم در اجزاء وضع موجود مواجه هستیم تا حدالامکان کسی لو نرود و انگشتنما نشود.
|