با از بین رفتن امکان رقابت در خلق معنا از طریق ستیز در محیط سیاست، فضای فرهنگی و بویژه دنیای موسیقی به سرعت در حال تغییر است. امر سیاسی در بن بستِ سیاست معطل نمانده و سرزمینهای مساعد دیگری را برای نقشآفرینی مردم و پیشبرد جریان تحول، به تملک درآورده. از این روست که زد و خوردهای سابقا بیمعنا و نازل در دنیای موسیقی، جهتگیریهایی کاملا سیاسی، معنادار و بنیادین پیدا کرده و چنانچه امر سیاسی را سر لج بیندازند، کاملا قابل پیشبینی است که حتی از مرز هنرهای تجسمی هم عبور میکند.
در فرصت قبلی، نزاع «هیچکس-تتلو» در چارچوب «رپ تبعیدی» و «موسیقی زیرزمینی» بررسی و ماهیت سیاسی آن تشریح شد. با اینکه هنوز زمان زیادی از آن سرشاخِ مهم نگذشته تا به درستی فهمیده شود، شاهد آن هستیم که مصافی بزرگتر این بار در موسیقی پاپ توجه میلیونها ایرانی را جلب کرده.
مصاف محسن چاوشی و همسر ابراهیم حامدی (ابی) به حدی رادیکال است که امکان سکوت و بیتفاوتی را از اهالی موسیقی تا حدود زیادی سلب کرده. همه گمان میکنند که لاجرم باید یکی از دو قطب را انتخاب کنند. در این فضا سخن دو پهلو، «فوجِ ابهام» را به طراحی سوالات صریح مکلف میکند و تا روشن شدن تکلیفِ گوینده و جار زدن نتیجه، مردم یکسره میپرسند: «منظورت چه بود؟!»
اهمیت ستیز «چاوشی - مهشید» در حوزه پاپ از جهاتی بیشتر است از نبرد «هیچکس - تتلو» در وادی هیپهاپ. از جمله به این خاطر که محسن چاوشی و ابی اگرچه فاصله نسلیشان بسیار است اما هر دو از سرآمدان پاپ هستند و موسیقیشان چند دهه است که در گوش میلیونها ایرانی جریان دارد. علاوه بر این، جنس موسیقی هر دو موزیسین به گونهای است که برخلاف رپفارسی، عقبه تاریخی و دایره مخاطبان گستردهتری دارد و هیچکس به خاطر گوش دادن به این دو از ناحیه اطرافیان با علامت سوال مواجه نمیشود.
تا این لحظه هیچ واکنشی از سوی ابراهیم حامدی مشاهده نشده. به همین خاطر ممکن است تصور شود که نتایج بررسی این نزاع، در غیاب و بلاتکلیفی خود ابراهیم حامدی، از عدم قطعیت بیشتری برخوردار است. اما من تصور میکنم حضور ابی در صحنه و روشن شدن موضع او اهمیت چندانی ندارد.
در واقع موضعِ هنرمندی که عیالش به عنوان یک چهره غیرهنری و کمسواد، برای نیمقرن اعتبار هنری و محبوبیت کمنظیر او تصمیم میگیرد و چنین چالشی را برایش رقم میزند، متاسفانه نمیتواند حایٔز اهمیت باشد و نقش تعیین کنندهای ایفا کند.
«همسر ابی» به مراتب بیشتر از خود «ابی» لایق بررسی و کنکاش است. «مهشید» لایق بررسی است و فرقی هم نمیکند که لیاقتش را ناشی از تواناییاش در بهرهبرداری از سرمایه اجتماعی ابی بدانیم یا نشأت گرفته از ناتوانی ابی در حفاظت از اعتبار ۵۰ ساله و مدیریت اهل و عیال. مهم، سرمایه اجتماعی - هنری ابی و نزاعی است که با استفاده از آن کلید خورده، حالا تفاوتی نمیکند که مدیریتش در ید همسر ابی باشد، یا سرایدار ویلای او در اسپانیا. ضمن اینکه غرض بررسی جنبههای نمادینی است که طرفین، بستر بروز و تبلور آن هستند، نه فردیت آنها. اما میتوانیم و باید هم متاسف باشیم از این بابت که در این صحنه «ابی»، ناخواسته و لاجرم تاوان پس میدهد.
نزاع هیچکس و تتلو اگر شیوع فکر مبارزه برای تغییر وضع موجود را توضیح میداد، رویارویی «چاوشی - مهشید» در لایههایی عمیقتر مسالهای سرنوشت ساز را تشریح میکند. در مصاف «مهشید - چاوشی»، صفبندی در اصل، حول اختلافنظر درباره «چیستی وضع موجود»، «تعیین مرزهای وضع موجود»، «چیستی مبارزه» و «چگونگی اعتراض» شکل گرفته؛ ولو اینکه یک طرف قصه اصلا توی این باغها یا مال این حرفها نباشد. کشمکش بر سر «بازتعریف» و پوستاندازیِ یک زنجیره از مفاهیمِ ملتهب است تا در نهایت به جای محتوای کهنه و گندیده، معنایی به دردبخور و بهتر برای «وضع موجود»، «معترض»، «اعتراض»، «وضع موعود» و نظایر آن پیدا و معرفی شود.
“گفتمان لسآنجلس، منظومه ارزشی اموات”
«ناخوآگاهِ مهشید» در این مصاف، مفاهیمی چون «مبارزه»، «وضع موجود» و «وضع موعود» را در معانی کهنه و شکست خوردهاش نمایندگی میکند. او حافظ مرزها و حدودی است که از ناحیه امر سیاسی و جریان تحول، تاریخ مصرفش منقضی تلقی میشود.
در این منظومه گفتمانی، مرزهای «وضع موجود» خلاصه و منحصر میشود در محدوده «حکومت» و قلمرو «دینِ دولتی» و ابعاد وضع موجود دقیقا منطبق است بر مساحت حکومت. هر چیزی که «خارج از حاکمیت» باشد، «خارج از وضع موجود» تلقی میشود، بدون آنکه علت بیرون ماندنش موضوعیت داشته باشد.
پدیدهها و بازیگران گوناگون به صرف مخالفت با موضع حکومت به عنوان «اصحاب وضع موعود» و «معترض» شناخته میشوند. «مبارزه» چیزی نیست جز کشف نظر حاکمیت و مخالفت با آن (فرقی نمیکند، هر چه میخواهد باشد ولو آنکه منطبق بر نظر مردم باشد، در این صورت مردم، نفهم و جهان سومی و فاقد شعور هستند). «حقیقت» آنقدرها مهم نیست که برای کشف آن مستقیم و بیواسطه با پدیدهها طرف شد. «حقیقت» آن چیزی است که در نقطه مقابل و در مخالت با موضعِ حاکمیت (وضع موجود) قرار دارد.
«وضع موعود» هم عبارت است از یک جابجایی ساده در قدرت و سپس «سرکوب دین» به بهانه مجازاتِ «دینِ دولتی». مبارزان این منظومه، از دشواری مبارزه به ضجه نمیافتند، اتفاقا «مبارزه» کالایی است لوکس و به «مبارز» خیلی خوش میگذرد و حتی فرصت میکند تا فخر بفروشد.
ابراهیم حامدی یکی از معدود موزیسینهایی است که در فهرست آثار ماندگار و محبوبش، ترانههای سیاسی، سهم عمدهای را مال خود کرده. هر کدام از این آثار اگرچه به تنهایی از درخشش برخوردار است اما با این وجود به عنوان یک متن، از کلافی سردرگم و محتوایی انسجامگریز، فراتر نمیرود.
در کارنامه ابی از یک سو با «شکار» طرفیم که در عصر پهلوی، ممنوعالصدایی را به مدت دوسال برایش رقم زد و از سوی دیگر مواجه هستیم با آلبوم «وحدت» و اثری به نام «مولای سبز پوش» که چند ماه پس از پیروزی انقلاب در ستایش رهبر فقید انقلاب منتشر شد و ظاهرا یکی از ابیاتش اشارهای دارد از سر شیفتگی به داستان «رویٔیت عکس امام در ماه». «پایان ۲۵۰۰ سال دیکتاتوری» هم عبارتی است که روی جلد آلبوم نقش بسته.
بسیار دشوار است که «شکار» و «مولای سبزپوش» در کنار ترانههای مهم و ماندگار سیاسی در دهههای ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ چون «نون و پنیر و سبزی»، «خورشید خانوم»، «معلم بد»، «درخت» و نیز آثار متاخری چون «کوچه نسترن»، به عنوان امتدادی معنادار برای یکدیگر تصور شود.
با مرور این آثار در نهایت نمیتوان فهمید که بالاخره ایده و فکر سیاسی ابراهیم حامدی چیست و چه پیشنهادی دارد؟! اصلا حایٔز اندیشهای هست؟! کدام جریانهای سیاسی و فکری را تقویت و کدام یک را طرد میکند و چرا؟! در میان همان اپوزیسیون خارجنشین کدام شخصیت سیاسی را ناجی ایران و سیاستمداری لایق میداند و چرا؟! تلقی ابراهیم حامدی از عدالت و موضع او درباره عدالتخواهی و نظم حاکم بر جهان چیست؟!
اگر جوابی نمییابیم شاید به این خاطر است که ابی همواره به نحوی به جای آنکه «انتخاب کند برای خواندن»، «انتخاب شده برای خواندن» و نه تنها در خلق ترانه بلکه حتی در انتخاب «ترانهای از میان ترانهها» هم «مولف» نبوده. همچنان که در آهنگسازی هم هرگز به خلق و تالیف نرسیده. تضمینِ خلق یک شاهکار با صدای ابی غالبا معطل قهر و آشتیهای بیپایانش بوده با سیاوش قمیشی، که آیا بیاید و چون «ستارههای سربی» و «شبنیلوفری» به صدای آقای صدا و ترانههای ایرج جنتی عطایی، ابدیت ببخشد یا نه.
اگر اپوزیسیون گزینه مطلوب ابراهیم حامدی باشد، روشن است که سرنوشت ایدههای سیاسی او چیزی جز شکست و سردرگمی نیست. هنر لسآنجلسی تقریبا مرده و کارکردهای اجتماعیاش را از دست داده؛ هم به عنوان سرگرمی و هم به مثابه ابزار خلق معنا. قلیل محصولات هنری لسآنجلس، دیگر به اندازه فعالیتهای سیاسی اپوزیسیون هم برای مردم سرگرمکننده و هیجان انگیز نیست، البته منهای موارد استثنا. علت اصلی به صورت واضح، انقطاع از اندیشه سیاسی و مردم است و نیز تهکشیدن اندوخته فرهنگ ایرانی، به طور طبیعی پس از تحمل ۴۰ سال غربت.
“گفتمان چاوشی؛ تفکیک اعتراض از ابتذال، انهدام و خلبازی”
در این سوی نزاع اما منظومهای دیگر در حال تحکیم اقتدار معنوی و ارایٔه قرایٔت تازه از مفاهیمی چون «مبارزه»، «وضع موجود» و «وضع موعود» است. «خودآگاهِ محسن چاوشی» منظومهای را نمایندگی میکند که برای تعیین مرزهای جدید در سرزمین معنا، بنا به فتوای حقیقت، هم کشورگشایی میکند و هم عندالزوم، اراضی بیخاصیت را داوطلبانه واگذار میکند.
در این منظومه گفتمانی، معنای «وضع موجود» نه تنها هرگز در «حکومت» خلاصه نمیشود و تا سرحد «ساختار» تقلیل نمییابد، بلکه حتی همه «حکومت» و «ساختار» را هم پوشش نمیدهد و مشمول خود نمیکند. همچنان که هر آنچه از دایره حکومت بیرون مانده (از اندیشه و فرهنگ و هنر گرفته تا خود جامعه مدنی) به صرف این بیرون ماندگی، خارج از وضع موجود تلقی نمیشوند و قسر در نمیروند. این بدین معنی است که نه تنها جزایری در محدوده حاکمیت میتوانند خارج از وضع موجود تلقی شوند، بلکه قسمت عمدهای از هنر لسآنجلسی نیز به عنوان بخشی از «وضع موجود» به حساب میآید.
در این وادی، مرزهای «وضع موجود» را دیگر نمیتوان نقاشی کرد و با برچسبهای ایستا و پیشفرضهای حاضر و آماده، شناساند. «وضع موجود» را فقط میتوان بو کشید. هیچ پدیدهای به صرف مخالفخوانی با حاکمیت در دایره «وضع موعود» شناخته نمیشود و هر معترضی ابتدا باید نشان بدهد که خود به آنچه نفی میکند، مبتلا نیست.
این افت و خیز و در هم ریختگی معنوی، محصول آسیبشناسی دقیق از تفسیر کهنه «وضع موجود» و نیز رسیدن به تحلیل نهایی درباره سرنوشت «کلاهبرداران» و «مدعیان شکست خورده وضع موعود» است. نتیجه این تجارب هم، در «آشتی با واقعیت» و «برقراری نسبت مستقیم و بیواسطه با حقیقت» به تبلور رسیده.
«حقیقت» آن چیزی است که به تعداد بشر تقسیم شده و همه اینها با هم یعنی اینکه «ایدیٔولوژیزدگی»، درمانِ «ایدیٔولوژگیزدگی» نیست، بلکه عامل تشدید آن است. نمیشود استیلای مجموعهای از دُگمها و استانداردهای سلیقهای را نفی کرد و همزمان برای دستهای دیگر از دُگمها و استانداردها، تاجگذاری و تحکیم اتوریته را آرزو کرد.
«وضع موعود» دیگر به اندازه «جابجایی در قدرت» حقیر نیست و اگر اصراری هم بر نقل و انتقال باشد، معانی و مدلولها در اولویت جابجایی قرار میگیرند. «مبارزه» از «خوشگذرانی» متمایز میشود و تفکیک «اعتراض» از «ابتذال» و «خُل بازی» به حداکثر میرسد. «مبارز» هم به جای «تفاخر»، «تواضع» پیشه میکند. مهمتر از همه اینکه «دین» نه تنها از سرِ فرومایگی و بیمسیٔولیتی، با «دینِ دولتی» برابر فرض نمیشود و برای گناهِ ناکرده تاوان نمیدهد، بلکه دیدهها به انتظارِ آمدن «دین جدید» بیداری پیشه میکنند.
“فهم دینامیک از وضع موجود و اعلام جنگ به طبقه ممتاز”
برای محسن چاوشی پس از خلق «او» به درستی که باید بیشتر از همیشه دلواپس بود. بدون تعارف، در متنی که پای «او» وسط باشد، سخن گفتن از هر ترانه سیاسی و اعتراضی دیگری تلف کردن وقت است. انگار که حتی رعد و برق «ابراهیم» هم مقدمهای است بر «او».
نقش آفرینی جامع و مانع در تراز «امر سیاسی» از طریق ترسیم «او» به مثابه «پیشوای وضع موعود»، معنایی ندارد الّا عبور از مهمترین خطوط قرمز و اعلام جنگ به طبقه ممتاز و موذی. چاوشی از این حیث هم در میان هنرمندان معاصر ایران بینظیر است اما به هر حال تجربه موزیسینهای بینالمللی که از مواضعی دیگر به جنگ «طبقه ممتاز» رفتهاند، پیش چشم است.
الیگارشی حاکم بر فرهنگ و استانداردهای دیکته شده بر محیط هنر، هرگز نمیپذیرد که موزیسینی در تراز و موقعیت محسن چاوشی (از نظر هنر، گستره مخاطب و تعیینکنندگی) در هیأت «درویشِ علی (ع)»، خوی و روی موعود را تصویر کند، در قالب قصیده به جای ستایشهای قابل تحمل و خنثی از «او»، در هر بیت خبری دهد که عنقریب چنین در راه است و چنان، طلب اذن برای دریدن سینه مستکبران را در گوش شهر فریاد بزند، از آن پوزخندهای زهرماری بزند و به گیتار الکتریک آنطور مجال جولان دهد. یا الف را شرح دهد و علیه «کبر» بخواند و به شیطانش تشبیه کند، وسط دعوا نرخ تعیین کند و برای تاجگذاری «او» در این «ولوله بازار»، قیمتِ «حقالقدم» را «جان» قرار دهد ...
رویارویی مهشید با محسن، چیزی نیست جز پاچهگیری یک گفتمان شکست خورده، زمینگیر و مُرده در ساحت هنر از منظومهای تازه نفس که به پرواز درآمده و اوج گرفته. فهم دینامیک چاوشی از «وضع موجود» و «مبارزه» برای رسیدن به «وضع موعود» به اندازه خود «وضع موجود» پیچیده و عمیق است. در نقطه مقابل، علیرغم پیچیدهتر شدن «وضع موجود» به صورت مستمر و تصاعدی، درک پارتیزانهای حاضر در «سنگر کاباره» هیچ تغییری نکرده و چه بسا عقب هم رفته. برای همین است که کنشها و مضامین سیاسیشان مضحک و ابلهانه به نظر میآید و به انسجام نمیرسد. .
«جبهه کاباره» با وجود چند دهه زندگی در جهان آزاد، هنوز هم مبتنی بر ژنتیک استبدادزده خویش، دست و پا میزند و در برابر فراگیری فرهنگ دمکراتیک، همچنان با همه وجود مقاومت میکند. تا آنجا که اراده میورزد به عنوان همدست «ارشاد»، از همان لسآنجلس مضامین چاوشی را ممیزی کند. خوش اشتها هم هست و از قضا طلبه سانسور علی (ع) و ذوالفقار است. چرا؟! چون با حقیقت، نسبتِ بیواسطه برقرار نمیکند، دریافتش از علی (ع) عبارت است از یک اسم که لقلقه زبان «قدرت» و «ساختار» است و به همین خاطر نفی علی (ع) باید لقلقه زبان مخالفان باشد ولو اینکه الحق مع علی و علی مع الحق ...
همسر ابراهیم حامدی به جای «شریعت چاوشی»، با «طریقت چاوشی» درافتاد، به همین خاطر است که «خانقاه هنر» لاجرم سیلی تاریخیاش را از آستین چاوشی درآورد و بر صورت «کاباره» نواخت. اگر به «امیر بیگزند» و «طریقت هنر» و «هنر طریقت» جسارت نمیکردند، «خالق ابراهیم» با ذوالفقار قلم این چنین فرقشان را نمیشکافت.
بستر این نزاع برای روایت پدیده چاوشی البته که تنگ و دست و پا گیر است. چاوشی علیرغم انزواطلبی و گوشهگیری از وجوهی بسیار متعدد و متنوع برخوردار است که هر یک برای موشکافی سرفصلی مجزا به حساب میآید.
در فرصت بهتر باید سخن گفت از اکثریت خاموش و معترضانی که در گلوی چاوشی جبهه گرفته و دندان میسایند، از اهمیت سکوتهایش و ابهت بهُتی که هر بار بعد از هنرنماییاش پیدا میشود و حریف میطلبد، از توالی این سکوت و بهت، از اینکه بالاخره چاوشی زیادی میدرخشد یا «او» زیادیاش میدرخشاند، از این شهابِ ناگهان، که یک آن از «ذهن ایران» گذشت و نامش «یاد علی (ع)» بود. یادِ ناگهان علی (ع) بود که آمد و قدم گذاشت بر فرق و رفت و لرزاند. از «یادواره علی (ع)» ...
|