مهدی جابری در وبلاگ خود نوشت:
چه خوب میرقصیدیم! دستها در کمرها حلقه بود. حاضر بودیم وسط خیابان ماشینها را خاموش کنیم، ترافیک سنگین بسازیم تا کف و سوت بزنیم. مهم نبود اگر یک نفر توی آمبولانس جان میداد. بالاخره تغییر هزینه هم داشت و حالا به جهنم که یک نفر این وسط میمرد. اصلا ما خاتمی را هم همینطور آوردیم بالا! و باید بالا آوردنمان را ادامه میدادیم.
ما آن روزها خوشحال بودیم، چون روحانی با بستههای پیشنهادی که مهر تائید فرانسه، گواهی کیفیت انگلیس و علامت سیب سبز اروپا و هویج بنفش کاخسفید روی آنها خورده بود، داشت میآمد. موتور روحانی با قدرت روشن بود و کار میکرد. بعضیها با افتخار میگفتند موتورش آمریکایی است!
یک علامت خط کج با دو تا دایره بزرگ به نشانی حراجی و تخفیف ویژه، خورده بود روی در و دیوارها. رویش با ذغال بنفش نوشته بودند تدبیر و امید!. چهار سال بعد هم ماجرا همین بود، با این تفاوت که ذغالها کمرنگتر شده بود و فقط میشد با آنها نوشت: تا ۱۴۰۰ با روحانی!
با آمدن روحانی و حتی فقط با شعارهایش واقعا داشت بهشت میشد. همه چیز خودبهخود میآمد پایین؛ از آهن تا پیراهن، از دلار تا شلوار!
مدتی گذشت. دلار بالا رفت اما شلوار همان جای قبلی ماند. آهن هم بالا کشید اما پیراهن نه! خط کج روحانی که نشانه تخفیف و ملایمت بود، مدام تغییر جهت و تغییر شکل میداد. امروز که هنوز یکسال به هزار و چهارصد مانده، ما ماندهایم و هزاروچهارصد درد ناگفته و ناخوانده! نه جرأتی مانده که بگوییم و نه آبرویی مانده که بخوانیم. دیگر خبری از رقص نیست. کمرها زیر فشار دلار خم شده و دستهای بدون پیراهن جایی برای حلقه شدن ندارد. موتور روحانی واقعا آمریکایی بود!
آری، ما در این بازار شام فعلا فقط دنبال شلوار میگردیم. مایی که میخواستیم روحانی را به هر قیمت بالا بیاوریم، هنوز هم وسط همه ماجراها داریم او را بالا میآوریم. چه چیزی بود که به خوردمان دادند؟! تمام نمیشود این لعنتی.
|